چیزی که باو داغ رسیده باشد مانند متاع آب دیده. (آنندراج). لکه دار. داغدار. تباهی دیده و زیان رسیده باشد. (ناظم الاطباء) ، داغ خورده. بداغ، فرزندمرده. مصاب بمرگ عزیزی یا فرزندی یا خویش نزدیک. بمصیبت مرگ فرزند و کسان نزدیک گرفتار آمده. - مادری داغ دیده، فرزندمرده. - دلی داغ دیده، دردمند. ، مصیبت رسیده. دردمند: ما را مبر بباغ که از سیر لاله زار یک داغ صدهزار شود داغ دیده را. صائب. در چشم داغ دیدۀ صائب درین بهار هر لاله ای بکاسۀ پرخون برابرست. صائب. رخسار تست لالۀ بی داغ این چمن این لاله های باغ همه داغ دیده اند. صائب
چیزی که باو داغ رسیده باشد مانند متاع آب دیده. (آنندراج). لکه دار. داغدار. تباهی دیده و زیان رسیده باشد. (ناظم الاطباء) ، داغ خورده. بداغ، فرزندمرده. مصاب بمرگ عزیزی یا فرزندی یا خویش نزدیک. بمصیبت مرگ فرزند و کسان نزدیک گرفتار آمده. - مادری داغ دیده، فرزندمرده. - دلی داغ دیده، دردمند. ، مصیبت رسیده. دردمند: ما را مبر بباغ که از سیر لاله زار یک داغ صدهزار شود داغ دیده را. صائب. در چشم داغ دیدۀ صائب درین بهار هر لاله ای بکاسۀ پرخون برابرست. صائب. رخسار تست لالۀ بی داغ این چمن این لاله های باغ همه داغ دیده اند. صائب
مردن کسان و خویشان خاصه فرزند. مرگ فرزند یا دیگر اقربا دیدن. مردن عزیزی چون فرزند یا برادر و امثال آن. مصاب شدن بمرگ فرزندی یا خویشی. داغ فرزند دیدن. بمصیبت مرگ فرزند دچار شدن. مصاب بمرگ فرزند شدن
مردن کسان و خویشان خاصه فرزند. مرگ فرزند یا دیگر اقربا دیدن. مردن عزیزی چون فرزند یا برادر و امثال آن. مصاب شدن بمرگ فرزندی یا خویشی. داغ فرزند دیدن. بمصیبت مرگ فرزند دچار شدن. مصاب بمرگ فرزند شدن